دوشنبه
به اواخر کلاس نزدیک میشدیم، سرم توی کار خودم بود و با لبتاب کد میزدم، دیدم ساعت نزدیک سه است ،از استاد برای رفتن به مناظره روز دانشگاه اجازه گرفتم.
استاد با خنده ی ریزی که معنی آن را نفهمیدم اجازه داد، وسایل را جوریدم و سکندری خوران از کلاس خارج شدم. توی راه روی کلاس ها دوستم را که با هم توی انجمن هستیم دیدم و ازش خواستم که توی برنامه شرکت کند. موافقت کرد، منم بدون خداحافظی مثل ربات به سمت دانشکده ای که مناظره انجا برگزار میشد رفتم.
در راه به پیشامد های اتفاق افتاده کشور ام فکر میکردم به ذهن ام رسید" جنابان خبر و رسانه ، 20:30 کاش همانقدر که با پروپاگاندایی که با نشان دادن گریه مادران پاسداران فوت شده داشتید، مادر ستار و... را هم نشان میداد. انها هم مادر بودند، باور کنید رسالت شما جز بیان حقیقت نیست."
یادم افتاد که برای دوستم صبر نکردم، همونجا کلی خودم را تف و لعنت کردم که چنین و چونان.
مناظره راجع انقلاب 57 و اصلاحات زمان شاهنشاه اریا مهر بود. مناظره کننده ی جبهه اپوزیسون جناب د.زیبا کلام بود که بنظر دست پر به صحنه آمده بود و در جناه مقابل جناب حبیبی دبیر کل حزب موتلفه بود. حزب شناسنامه داری که تقریبا ه هم سن انقلاب هست...
تا وقتی که به داخل سالن رسیدم دو مرتبه کارت دانشجویی ام را حراست دانشگاه برسی کرد.
همه صندلی ها پر شده بود و به نا چار در انتهای راست سالن سرپا ایستادم. مثل غالب برنامه ها در ایران با تاخیر برگزار شد.
جناب حبیبی روایت تکراری که همه مان پس از چهل سال بلدشدیم گفتند و آقای زیبا کلام ادله ی ممکن تاریخی که نشان میداد سلطنت پهلوی توسط اجانب بنیانگذاری نشد. اهمیت موضوع زمانی روشن شد که جناب زیبا کلام درباره حوادث اخیر فرمودند که هنوز راه را صندوق رای میدانند.
از جلسه خارچ شدم و به سمت باشگاه شطرنج روز دوشنبه ها رفتم...
توی راه فکر میکردم مسلما درد مشترک من نبود ولی بازهم دنبال وجیه توی دانشگاه بودم، چند بار دیدم سینا یک از بچه ها مثلا "علوم کامپیوتری :)" چیزی داره یاد میده. حس عجیبی ه فکر کنم برای شما 30 نفر خواننده فعلی نتونم بگم.
ببخشید
- ۹۶/۱۲/۰۶