راموز

وبلاگ شخصی :: نیما فکور

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

دوبیتی چهارم

جمعه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۷، ۰۷:۰۰ ب.ظ



همه ی اهل جهان در سفرند

برخی گوییند که این رهگذران درگذرند

فاصله نیست که در طول سفر بیش شود

عشق و شور است که با رهگذران درگذرند


عشق بی فرجام و جام و آتشش

مهر داغی بر دل و اه و عتش

گفتم ات ای دوست شهر خالی شد از

عشق همچون لیلی و مجنون سرش


باز تا مرز الس رفتی مرد.

در راه تو با ساز و جرس رفتی مرد.

با دیدن اهداف بلند ساز و نی ات خاموش شد!

این راه نکو بود که می رفتی مرد؟!!


باز وصف یار می آید به یاد

از طریق پر ز درد دار او دارد به یاد

از دم و بزم جوان شیرین یاد

از برای آن طریق فرهاد داد

  • ۰ نظر
  • ۳۱ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۰۰
  • نیما فکور

سکوت

پنجشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۳۰ ب.ظ

ما آدم های نسل سکوتیم ! ما آدم های این دوره عادت کردیم سکوت کنیم ، همدیگر را دوست داشتیم و سکوت کردیم ، هی یواشکی رفتیم عکس های پروفایل هم را نگاه کردیم و توی دلمان قند آب شد و سکوت کردیم تا او حرف بزند و هیچ وقت این اتفاق نیفتاد و او را از دست دادیم ،
هی توی دانشگاه و محل کار نگاهمان را از هم دزدیدیم تا مبادا دست دلمان برای هم رو شود ...
ما توی رابطه هامان سکوت کردیم و خیلی چیزها را نگفتیم تا طرف رابطه مان پررو نشود ، وابسته نشود دوستت دارم هایمان را ذخیره کردیم برای خودمان هم نمیدانیم کجا !
دلتنگ شدیم و سکوت کردیم تا یکوقت غرورمان خدشه دار نشود ، سکوت کردیم و منتظر ماندیم تا او دلتنگمان شود ...
توی جامعه مان پر از درد و فقر و دزدی شد و سکوت کردیم تا دیگری حرف بزند ....
فکر میکنم تصویر شصت و هفتاد سالگی نسل ما زن و مردیست که تنها لیوان چایی پررنگش توی دستهایش سرد میشود و در سکوت ترسناک خانه اش به حرفهایی فکر میکند که اگر گفته میشد حالا شاید روزگار قشنگتری کنار اوی زندگیش داشت ... به عاشقانه هایی که پشت سکوت این نسل هرگز فرصت تولد نیافتند به روزهای خوبی که بخاطر سکوتمان از دست رفت ....

  • ۰ نظر
  • ۳۰ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۳۰
  • نیما فکور

حلبی (هدف)

شنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۱۲ ق.ظ

 سروصدا ی ماشین منطق یی که ساخته بودم همه جا را پر کرده بود ، حدس میزدم باز یکی امده و یک مفهوم اولیه ی جدید را بهش رسونده . برای اینکه ساکت اش کنم بطرف ماشین کهنه راه افتادم . ماشین داشت سعی میکرد مفهوم "هدف" را درک کند . خروجی یکسری کاراکتر درهموبرهم و ارایه ی طولانی ممتد "هدفهدفهدفهدفهدفهدفهدفهدفهدفهدفهدفهدفهدف…." را نشان میداد .

ماشین دچار انباشتگی خطای منطقی شده بود . میدانستم این حالت در زمان هایی اتفاق می افتاد که دچار تسلسل نامتناهی میشد . ماشین را دوباره راه اندازی کردم و با امید اینکه ایندفعه درست کار کنه لگد محکمی به ماشین زدم .

ماشین شروع کرد :

 

هدف دریافت شد .

برای هدف بدست امده ی ما دو امکان منطقی موجود است

۱.هدف بدست امده هدف دیگری را به همراه نداشته باشد

۲.هدف بدست امده هدف دیگری را به همراه داشته باشد

 

حالت اول باطل است چراکه اگر هدف بدست امده هدف دیگری را به همراه نداشته باشد انگاه هدفی دریافت نمیشود . نتیجتا

 اگر هدفی هدف نداشته باشد انگاه هدف نیست .

حالت دوم

فرض میکنم ب هدف بدست امده از هدف اول باشد انگاه بنا بر مراحل قبل دو امکان برای هدف ب ممکن است  ، حالت اول برای هدف ب ممکن نیست در نتیجه برای ب در حالت دوم داریم

فرض کنیم ج هدف …

 

مبهوت به ماشین خیره شده بودم و از این که فقط یک مرحله از الگوریتم استنتاج را تکرار میکرد عصبانی بودم.  کم کم متوجه شدم چرا "هدفهدفهدفهدفهدفهدفهدفهدفهدفهدفهدفهدفهدف…." را نشان میداد .

ماشین را با سروصدا اش رها کردم و با فکری ملتهب به سمت ساحل شرقی برای فرار از خشم رفتم .

دریای ساحل شرقی بر خلاف باقی ساحل ها همیشه بسیار پاک و ارام است .وقتی رسیدم هوا تاریک شده بود و فقط نور ماه بود که فضا را روشن نگاه داشته و انعکاس تصویر اش در دریا فضایی دل انگیز ساخته بود. به اب نزدیک شدم . با دیدن عکس ام در اب دریا دریافتم من هم مانند سایر انسان ام پس هرقدر هم هدفی باشد در کران های حیوانی ناطق محصور است . 

دل به دریا زدم .

  • ۰ نظر
  • ۱۱ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۱۲
  • نیما فکور