راموز

وبلاگ شخصی :: نیما فکور

شور و آشوب

پنجشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۸، ۱۰:۴۶ ب.ظ

پدرم از جنگ میترسید، آخر در جوانی حضور در جبهه را تجربه کرده بود.

کافی بود تا تلویزیون، مقابله به مثل حکومت را در برابر ترور یکی از فرمانده های ارشد سپاه را اعلام کند.

خواب به چشمش نمیامد. بنظرم افرادی که تصمیم کشتار میگیرند باید خودشان چشم هایشان را از کاسه در آورند یا زبانشان را آنقدر گاز بگیرند تا لال شوند.

در این بحبحه آشفتگی فکری هم قوز بالا قوز شده از امتحانات پشت سرهم دانشکده بگیر تا انکار تمایل نفس ام به یگانه یا جدل لفظی با کارفرما ام در دفتر آمار شهرداری و... حالا این ها طبیعی بنظر میرسند، هفته پیش دکتری به اسم ساموئل اووسو (Samuel Owusu) پیشنهادی داد که تا چند ساعت مغزم خطا انبوه پشته میداد. گویا ایشان از طرح های بنده خوشش آمده و درخواست توضیح طرح ام را برای سرمایه گذاری تا ظرفیت 25 میلیون دلار داشتند، این را به فال نیک گرفتم و هنوز چراغ دل را روشن نگاه داشتم.

با همه ی این ها، آرزوی دیدن خنده های اصیل را دارم.

انتظار خواندن رمانی جدید را میکشم.

بنظرم ممکن هست از لحظه استفاده کرد.

به وعده زیر هم دل خوش کردم،

إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ ﴿۱﴾

وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا ﴿۲﴾

فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا ﴿۳﴾

:'|

  • ۹۸/۱۰/۱۹
  • نیما فکور

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">